کد مطلب:235297 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:199

کرامت 17
حاج میرزا احمد رضائیان - كه از اخیار مشهد است گفت: در حدود سی سال قبل، سیدی به نام سید حسن، در انتهای بست پائین خیابان، كنار مغازه ام، بساط خرازی داشت.

روزی گفت: دختر سه ساله ام، بی بی صدیقه، سخت مریض است. روز دیگر پرسیدم: حال بی بی صدیقه چطور است؟ گفت: حالش خوب نیست؛ به طوری كه هیچ امیدی به زنده ماندش ندارم؛ لذا تصمیم دارم كه تا از حالش خبری ندهند به خانه نروم.

من چون او را خیلی پریشانحال دیدم، به او پیشنهاد كردم كه در حرم حضرت رضا علیه السلام میان نماز ظهر و عصر به حضرت رقیه علیهاالسلام متوسل شو تا دخترت شفا یابد.

سید حسن، مثل همیشه برای ادای نماز به حرم رفت؛ ولی نمازش بیش از روزهای قبل به طول انجامید.

در بازگشت از او پرسیدم: متوسل شدی؟ گفت، میان دو نماز خیلی گریه كردم؛ سپس دیدم دختر هفت هشت ساله ای عربی از داخل ایوان طلا به طرف من آمد و گفت:

آقا سید حسن سلام علیكم - حال بی بی صدیقه چطور است؟

گفتم: حالش خیلی بد است؛ به گونه ای كه امروز تصمیم دارم به خانه نروم.

سپس فرمود: من - الآن - كه آنجا بودم - او را ناراحت دیدم.



[ صفحه 158]



گفتم: حالش به طوری بود كه توان حركت نداشت؛ سپس پرسید: شما به كه متوسل شدید؟

گفتم: به حضرت رقیه علیهاالسلام.

گفت: ایشان سلامت او را از خدای تعالی خواست و خدا هم او را شفا داد. و دلیل بهبودش هم این است كه اگر به خانه برگردی، بی بی صدیقه، در را به رویت باز خواهد كرد.

پس از آن با خود گفتم: شاید او بچه ی همسایه ام بود. زود به داخل حرم رفتم تا والدینش را ببینم، ولی دختر عربی یا شخص دیگری را ندیدم.

من به او گفتم: آن دختر خانم، خود حضرت رقیه علیهاالسلام بوده است. چنانچه به خانه ات برگردی او را سالم خواهی دید.

او به خانه اش رفت و سه ساعت بعد از ظهر لبخند زنان بازگشت.

به او گفتم: خیلی خوشحالی! گفت: آری؛ من در حین مراجعت به خانه وقتی پشت در رسیدم به جای صدای گریه و شیون بی بی صدیقه، صدای بازی كردن بچه ها را شنیدم.

در خانه را زدم؛ بی بی صدیقه گفت: كیست؟ گفتم: منم. زود آمده در را باز كرد؛ من از خوشحالی او را در آغوش گرفتم؛ در حالی كه از شادی گریه می كردیم، من بیحال شدم؛ پس از آن پرسیدم: چه شد؟ كه خوب شدی.

گفت: یك ساعت قبل خوابیده بودم؛ ناگهان دختر بچه ای آمد و گفت: بی بی صدیقه! برخیز!

سپس ظرفی پر آب به من داد و گفت: بخور؛ بمحض اینكه آن آب را نوشیدم بلافاصله حالم خوب شد؛ پس از آن برخاست كه برود گفتم: بنشینید! كجا می روید؟



[ صفحه 159]



فرمود: باید بروم تا خبر سلامت تو را به پدرت - كه تصمیم گرفته است به خاطر ناراحتی تو به خانه باز نگردد - بدهم.

بالأخره دعای پدر بی بی صدیقه در حرم حضرت رضا علیه السلام به اجابت رسید و دخترش به كرامت حضرت رقیه علیهاالسلام سلامت خود را بازیافت.